اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه سن داره

***شاهزاده کوچولو***

تقدیم به بزرګ مرد کوچکم

چه شیرین بودروزی که خدا تو را از بین فرشته ها انتخاب کرد

وچه شیرین تر شد زندگیمان زمانی که تو را در آغوش کشیدیم

منت بر سر تقویم گذاشتی وسال ٩١ را سرافراز کردی

تابستان را خجالت زده و تیر را سربلندوعدد١٠تیررا تا ابد شرمنده خود کردی

روز تولدت باشکوهترین روز هستی است روزی که آفریدگار تو را به ماهدیه داد

niniweblog.com

 

این وبلاگ روتقدیم میکنم به یه دونه پسر قشنگم تا روزی که بزرگ وبزرگ تر شوی وخودت بتوانی خاطراتت را ثبت کنی من برایت این کار را انجام میدهم تا بدانی که چقدر دوستت دارم وتک تک لحظات با تو بودن برایم گرامیست عزیز دلم اینجا واست یه صندوقچه پر از خاطرات گذاشتم تا روزی که دیگر در کنارت نبودم با خواندن اینها همیشه لبخند را به روی لبهای زیبایت بیاورم۰عشق من تو حاصل عشقی هستی که تا ابد جاودانه خواهد بود وما نیز تو را با همین عشق ‍بزرگ خواهیم کرد پس همیشه وهرگاه که ازما رنجیده خاطر شدی بیا اینجا وببین که چقدر برایمان با ارزشی وهیچ چیز قشنگتر از نگاه زیبای تونیست تا ابد عاشقانه وبی بهانه دووووووووووووووووووووووستت داریم

هدایای چند ماه پیش اهورا جونم

این نی نی خوشگل از طرف خاله مهری این جوجوی کوجولو از طرف خاله پانی (دوست مامان مریم) این شورتک زیبا واین کامیون کوشولو هم از طرف عمه گیتی جون این توپهای رنگی وآتاری واین لباس وکفش خوشگل رو هم مامان مریم جون برات هدیه گرفتن این ماسک مرد عنکبوتی از طرف بابایی واین ماسک صورتک از طرف مامان مریم اینم از هدایای قشنگ بابایی جونت حالا بریم سراغ هدیه های خودم(مامان) مبارکت باشه عسل مامان ممنون از همگی ...
12 بهمن 1393

مهمون کوچولوی خونه مامان نسرین

سلام کوچولوی بند انگشتی من عروسک خوشگل ونازنازی مامان حالت چطوره عشقم. عزیزم امروز اومدم تا یه خاطره از روزهای قشنگ زندگیت رو برات ثبت کنم عروسکم 25دی ماه پنجشنبه ساعت 7غروب مامان نسرین اومد خونمون تا پیش دوتا فسقلیهای من بمونه ومن وبابایی بعد از 10 سال دوتایی با هم بریم کوه صبح جمعه ساعت 5 صبح وقتی شما خواب بودید من وبابایی رفتیم کوه خیلی خوش گذشت ساعت 12 ظهر برگشتیم خونه مامان نسرین میخواست بره خونشون نفس من هم گفت مامانی منم بیام خونتون بعد هم رفتی از بابایی اجازه گرفتی که بری خونه مامان نسرین بابایی هم بهت اجازه داد وشما هم فورا رفتی لباسهات رو آوردی وحاضر شدی وبا مامانی رفتی من وبابایی هم یه چند ساعتی استراحت کردیم طاها هم...
3 بهمن 1393

دیکشـــــــنری اهـــــــــــورا

این پست رو تقدیم میکنم به پسر عزیز دردونم تا وقتی بزرگ شد از طرز صحبت کردن خودش حسابی خنده اش بگیره شی رین زبونیهای عسلکم آماما: آی مامان  *مامان نگا:مامان نگاهم کن  *مامان ملیم:مامان مریم  *مامان نسلین:مامان نسرین  *باب ممی:باباممی * عمه جون:عمه گیتی * دایی ممد:دایی محمد * آپ: آب  *صافون: صابون  *اَنال: انار  *کاکالی:شکلات * شیب: سیب  *پُتقال : پرتقال  *فشک: کفش  *جیز :داغ *هووو : سرد * حَمو : حمام  *وفت :رفت  *اسم مامان : نانازی(نستلن) * اسم بابا:شیزاد * نینیه : نی نی  *قربون صدقه رفتنت:دوست دالم عاشگتم عزیزم نفسم عشگم  *بووووف : غذا عاینگ : عینک...
25 دی 1393

اهورا جون وعمه گلش

سلام فرشته نازنینم عروسک چشم آهویی من مامانی امروز اومدم برات یه پست جالب بزارم البته اول از همه بگم که این پست دست رنج زحمت عمه جونیته(ممنون گیتی جون) دیشب عمه جون تو یه مسابقه تو لاین شرکت کرده بود موضوع مسابقه هم نی نی خوشگل بود که هر کسی باید عکس یه نی نی ناز رو میگذاشت تا بقیه بهش رای بدن هر کسی رای بیشتری داشت والبته خوشگل تر بود برنده میشد عمه جونی هم به ما افتخار داد و عکس پسمل گل من رو از بین برادرزاده هاش انتخاب گرد وگذاشت اینم عکس گل پسملم تو لاین واینم نتیجه مسابقه که عمه جون تو لاین نوشته بود عشق من اول شد ، هورااااا ... :))) مرسی از همه بابت رای !!! اونایی که رای دادین خیلی دمت...
22 دی 1393

ماهگــــــرد زمینــــــــــی شدنـــــت مبـــــارک

سلام قند ونباتم شیرینی زندگی مامان عروسکم امروزدو سال و نیمه شدی پسرکم به همین زودی و قشنگی شش ماه از تولد دو سالگیت گذشت و شش ماه مونده به تولد سه سالگیت قربونت برم که روز به روز داری بزرگ وبزرگ تر میشی شیر مرد من چقدر روزها زود میگذرد خیلی راحت میتونم حس کنم یه روز قراره به این فکر کنم که چه زود گذشت سالهای کودکیت و چه زود پا به نوجوانی گذاشتی . نوجوانی...جوانی... فارغ التحصیلی روز دامادیت همه ی اینها قراره مثل این دوسال ونیم مانند برق وبادبگذره و فقط خاطرات و فراز و نشیبهاش برامون بمونه.فقط از ته دلم از خدا میخوام که  تمام خاطراتمون شیرین باشه و یه ...
10 دی 1393

مسافرت خوانسار 21 آذر

سلام ای فرشته زیبای من عروسک کوچولوی من امروز دوباره اومدم تا واست یه خاطره دیگه رو به یادگار بگذارم یه خاطره از یه سفر دیگه نفسم پنج شنبه اخر شب من وبابایی تصمیم گرفتیم یک روزه بریم خوانسار خونه دختر خاله مامانی واسه همین با دختر خالم هماهنگ کردم وقرار شد فردا بعداظهر راهی خوانسار بشیم صبح جمعه بابایی به کارهاش رسید وماشین رو برد کارواش بعداظهر هم ساعت 5 ما به همراه خاله مامان ومامان نسرین راهی خوانسار شدیم تو راه هم سرمون حسابی با خوراکیها و شیرین زبونیهای شما وگاهی هم غرغراتون گرم بود ساعت حدود11شب بود که رسیدیم این اولین باری بود که به خوانسار سفر میکردیم بعداز سلام واحوالپرسی سمیه جون (دختر خاله مامانی) سفره...
27 آذر 1393

شیطونک خونه

عروسکم دیروز از بس شیطونی کردی بابایی شما رو گذاشت تو کیسه زباله شما هم به جای اینکه بترسی کلی خوشت اومد وحال کردی فسقلی شیطون خودمی دیگه قربون اون صورت خندونت بشم ملوسکم ...
10 مهر 1393

آبگرم لاریجان(4مهرماه)

سلام ای ماه تابانم ای شمع شب تارم ای قشنگترین هدیه الاهی دوباره اومدم تا این صندوقچه رو بازش کنم ویه یادگاری دیگه توش بذارم فندقک من 4 مهرماه اخر شب بابایی گفت خانومی به نظرت مسافرت یک روزه کجا بریم منم بعد از کمی فکر آبگرم لاریجان رو پیشنهاد دادم بابایی هم گفت پس سریع حاضر بشید تا بریم منم شما فسقلیهام رو سریع آماده کردم ووسایل رو جمع کردم و راه افتادیم بابایی از قبل برای گرفتن خونه هماهنگ کرده بود وقتی رسیدیم شما وداداشیت از خستگی زیاد بیهوش شدید صبح هم خیلی زود از خواب بیدار شدید تو حیاط مشغول بازی شدیدخلاصه کلی کیف کردید چند دقیقه ای رو هم با این پروانه سرگرم بودی ما تا نزدیکهای ظهر اونحا بودیم وبعد برگشتیم تهرا...
6 مهر 1393

عکسهای فندقکم

عروسک خوشگلم مشغول خوابوندن نی نی هاشه فدات بشم نفسکم اینجا هم داره کارتون انگری بردز نگاه میکنه اینجا هم از بس این وروجک اذیت کرده پاهای کوشمولوش رو بستم البته این شیطون با تبحر خاص خودش پاهاش رو باز کرد وبهم گفت دیدی دیدی تونستم فدای اون زبون شیرینش ...
2 مهر 1393