اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

تولدت مبارک پسرم

بازم شادی و بوسه، گلای سرخ و میخک... میگــن کهنــه نمی شــه "تولدت مبارک"...  تو این روز طلایی، تو اومدی به دنیا... وجـود پاکت اومد تو جمع خلوت ما... تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو ایـن روز... از آسمـــون فرستـــاد خــدا یــه مـاه زیبا...  یه کیک خیلی خوش طعم، با چند تا شمع روشن... یکـــــــــــی به نیــــت تـــو یکــــی از طـــرف مــن...  الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم... به خاطـــر وجـــودت بــــه افتخـــار بودن...  تو این روز پر از عشق، تو با خنده شکفتی... بـــا یه گریه‌ی ســاده به دنیـا "بله"...
21 تير 1393

عاشقتـــــــــــــــم عشقـــــــــــــــم

مرواریدکوچولوی من سلام حالت چطوره فندقکم وای خدای چقدر زود بزرگ شدی اصلا باورم نمیشه تو همون نی نی کوچمولوی 7 ماهه منی همونی که خیلی ریزه میزه بود حالا داره برای خودش مرد میشه یه مرد کوچولوی باهوش وزرنگ عزیزم امروز اومدم تا واست یه سری از عکسهات رو بزارم اخه چند وقت پیش داشتم از عروسک کوچولوم اجزای صورت خوشگلش رو میپرسیدم اونم خیلی قشنگ پاسخ میداد منم واسه همین دوربین یه دست شدم حالا   1    2     3 اهورا مامانی چشم خوشگلت کو اهورا جونم بینی کوشمولوت کو مامان نفسکم ابروهای کمونتو نشونم بده عروسکم زبون شیرینت کو مامانی...
27 خرداد 1393

فرفری مامان

موهای عروسک زیبا روی ما توسط بابایی گلش کوتاه میشود قبل بعد مبارک باشه عشـــــــــــقــــــــــــــــــــم مرسی بابایی دوست داشتنی ...
23 دی 1392

آبگرم لاریجان

سلام دردونه مامان عروسک زیبا روی من  آهای آبنبات خوشمزه من حال واحوالت چطوره وروجک مامان   امروز هم اومدم تا دوباره یه یادگاری دیگه برات به یادگار بگذارم  سه شنبه 28 ابان ساعت 11شب  بود که یکدفعه بابایی گفت موافقی بریم ابگرم لاریجان من هم که عاشق تفریح وخوشگذرونی با سریع آماده کردن شما وداداشیت موافقت خودم رو اعلام کردم هوا خیلی سرد بود وجاده برفی بود دیر وقت رسیدیم یه اتاق اجاره کردیم وبرای یک روز اونجا موندیم امانتونستم شما وداداشیت رو ببرم داخل وان ابگرم چون مریض بودید واون شب به خاطر مریضیتون حسابی اذیت کردیدوکلی بهونه گرفتید وتا صبح چند بار از خواب بیدار شدیدومسلما اگر می‌رفتید داخل ابگرم وبعد میومدید ...
7 دی 1392

مسافرت به یادماندنی

سلام عزیز دلم نار نین پسرم روح وقلب من امروز هم میخوام واست از رفتنمون به ساری بنویسم کوچولوی من چهارشنبه٨ ابان ساعت 8 شب بود که راهی جاده شدیم پنجشنبه ساعت 1صبح رسیدیم شما هم تا رسیدی زودی  لالا کردی صبح هم با داداشیت مشغول شیطنت شدید وکلی بازی کردید شب هم عمو اینا  شام اومدن خونه مامانی شما ونگاری هم یه کوچولو با هم بازی کردید بعد از شام هم تو بغل بابا ممی لالا کردی جمعه خونه بودیم وشما کلی بازی کردید بابا هم ماهیگیری بود و این ماهی خانم خوشگل رو صیدش کرد شنبه اخر شب هم بابایی سوپرایزمون کرد وگفت که حاضر بشید بریم مشهد ساعت 1نیمه شب از همه خداحافظی کردیم وراهی مشهد شدیم تو راه هم عمو این...
26 آذر 1392

عروسک ناز نازی ما

  فندق کوچولوی مامانی در حال کنجکاوی این فسقلی ملوس ما عاشق لوازم آرایش مامانیه از اونجایی هم که دیده پاهای کوشمولوش به میز آرایش مامانیش نمیرسه از دوچرخه داداشیش کمک گرفته وتمام میز مامانی رو به هم ریخته ومامانی هم مجبور شد کل لوازم رو میزش رو جمع کنه ضمنا در این حین که فسقلی با لوازم مامانی بازی میکرد یک عدد لاک خوشرنگ مامانی رو شکست وحسابی لاک بازی کرد       جوجوی موفرفری چشم مامانی رو دور دیده مشغول شیطنته........... مامانی : عروسک خوشگلم اینجا رفتی چیکار؟ اهورا : از دست شما اعصاب ندارم رفتم این تو تا با خیال راحت شیر بخورم وبه آینده فکر کنم  ...
5 آبان 1392

مسافرت پاییزی(عید قربان)

سلام پرنـــــــــس کوچولوی چشم درشت مامان حالت چطوره شیطونکم عزیزم امروز هم اومدم تا واست یه خاطره قشنگ دیگه روثبت کنم اره عزیزم بازم میخوایم بریم شمال پیش بابایی ومامانی وعمه سلــــــــطــــــــــــانت.          اول قرار بود پنجشنبه بریم اما تصمیم بابایی عوض شد وقرار شد سه شنبه شب بریم که روز عید قربان ساری باشیم جونم واست بگه که ما ساعت 11:30دقیقه شب سه شنبه  حرکت کردیم  از گدوک تا شیرگاه ترافیک خیلی سنگینی بودبالاخره ساعت6صبح رسیدیم شما هم بیشتر راه رو لالا کرده بودید     بعد از اینکه بابا ممی گوسفند رو سر بریدشما تا ساعت ١ظهر لالا کردی بابایی هم&n...
3 آبان 1392