اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

اهورا جونــــــــــــــم 6 تا مروارید داره

سلام فندق کوچولوی من اهــــــــورا جونـــــــــــــم دو ماهی بود که صاحب دوتا مروارید خوشگل شده بودی 17 تیر بود که همش بهونه گیری میکردی وتا میذاشتمت زمین اشکهات سرازیر میشد تب خفیفی هم داشتی واسهال گرفته بودی از شکم روی زیاد کمی هم پاهای کوچولوت سوخته بود که با یه کرم سوختگی خوب حلش کردیم بابایی واست از داروخانه سرم خوراکی خرید تا مبادا آب بدنت کم بشه و خدایی نکرده بیمارستانی بشی آخه اصلا میل به غذا نداشتی ولی خوشبختانه سرم وشیر رو میخوردی ومن هم کم وبیش به زور کمی غذا بهت میدادم دلیلشم این بود که   دندون نیش بالا سمت چپ ودندون کناریش جونه زده بود خیلی سختی کشیدیم تا این دوتا دندون در اومد خیلی سخته ببینی بچه ات جلوی چشمت ز...
25 تير 1392

مسابقه جشنواره تابستانه نی نی شکمو

        سلام دوست جونیهاو خاله های مهربون اهوراکوچولوی ما توی جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ شرکت کرده و به رای شما نیاز داره فقط  باید بهش یه لطف کوچولو کنید ویک sms کوچولو  به شماره 20008080200 بفرستید کد ما هست ٥٨٤   اگر به ما رای دادید بگید که ماهم به نی نی ناز شما رای بدیم راستی داداشیمم شرکت کرده اگر به وبلاگش سر بزنید خوشحال میشیم با تشکر اهورا جون             قوانین رای گیری             رای گیری جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ به صورت پی...
19 تير 1392

عروسی خاله زهرا

سلام دوست جونیها دیروز عروسی دختر دایی مامانیم بود انشاالله که خوشبخت بشن ایشاالله روز دامادی خودم ولی من فکر نمیکنم تا ٣٠ سالگی زن بگیرم آخه من خیلی مامانی هستم بگذریم وای نمیدونید خیلی بهم خوش گذشت بیشتر اوقات رو تو بغل مامان نسرین بودم گاهی هم میرفتم بغل دختر خاله های مامانیم آخه از خنده های شیرین من خوششون می اومد خلاصه این مامان نسرین کمال پذیرایی رو از من کرد یه لیوان پر بهم شربت داد از میوه وشیرینی که دیگه نگو ونپرس  وای داشتم میترکیدم حسابی پوشکم رو خیس کردم ولی اصلا نخوابیدم وسر تا سر شب رو بیدار بودم مامانیم هم کلی عکس ازم گرفت اما زیاد جالب نشد وبه درد گذاشتن اینجا نمیخوره. راستی پسر خوب...
14 تير 1392

نفس های مامان

این دوتا فسقلی مامانی جایی بهتر از وسط آشپزخونه واسه شیر خوردن پیدا نکردن   عروسکهای نازنینم دوستتون دارم یه عالمه                       ...
11 تير 1392

تولد گل پسری

سلام دردونه یک ساله من دیروز صبح زود بيدار شديم كلي ماچت كردم و تولدت رو هزار بار تا شب تبريك گفتم راستي داداشي هم بوست كردوتولدت رو تبريك گفت ساعت 9 مامان نسرین  اومد و با هم رفتیم مرکز بهداشت واسه واکسن وقد و وزن شما اقا کوچولو وزن ٣٠٠/kg٩ قدcm 77 دور سر cm 44  خدا روشکر همه چیز خوب بود فقط خانومه گفت که باید تو این سن بابا مامان بگه که شما نمیگی البته بهش گفتم که شما از نظر ماهی دو ماه از بچه های عادی عقب تری  و٧ ماهه به دنیا اومدی یعنی در اصل الان باید ١٠ ماهه باشی ولی بازم حرف خودش رو زد چه توقع های بی جایی از یه بچه ١ ساله دارن   عشق من...
11 تير 1392

تولدت مبارک نفس مامان

١٠/٤/ ١٣٩١ تولدتولد تولدت مبارک بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی هورررررررراااااااااااااااااااااااا لحظه ها ، دقیقه ها  ، روزها و هفته ها مثل برهم زدن چشم گذشتند وپسر نازنین ما عروسک شیرینم یک ساله شد عزیز دلم تو این 1 سالی که مثل برق وباد گذشت با تمام خنده هایت از ته قلبم خندیدم و شاد شدم با تمام گریه ها وبیقراریهایت اشک ریختمو بی تاب شدم به خاطر آرامش همه خوابهای معصومانه تو بیداریها کشیدم.تمام لحظات ناب با تو بودن شیرین است وزود میگذرد و فقط خاطراتش در تقویم زندگی باقی میماند با وجودت امید به زندگی را بیش از پیش در من زنده می کنی عشق به تو چیزی نیست که در کلمات بگنجد توهمه وجودمنی صورت خندان تو زیبات...
10 تير 1392

روزگار قشنگ پسرک کاکل زری

  سلام قندونباتم شیرینی زندگیم حالت چطوره عسلکم  فدات بشم چقدر بزرگ شدی آقا شدی قدت بلندتر شده داری مرد میشی عشقم این روزها                 یه جور دیگه نگاه میکنی....میخندی...و حتی با نگاهات باهام حرف میزنی نفسم   نگاهات قشنگ ومعنی داره خنده هات قشنگه وبا مفهومه غر میزنی واسه خواسته هات گریه میکنی والکی سرفه میکنی خودتو لوس میکنی وقتی نگاهت میکنم سرتو میندازی پایین وریز ریز میخندی از خودت خیلی صداهای جور واجور بیشتری در میاری اما هنوز از مامان وبابا گفتن خبری نیست گاهی اوقات الکی زور میزنی وجیغ میکشی از ایستا...
3 تير 1392

تعطیلات نیمه خرداد

سلام به روی ماه غنچه همیشه خندانم حالت چطور کوچولوی مامان  امروز هم میخوام خاطرات شیرین نیمه خرداد ماه رو واست ثبت کنم میدونم دیر شده اما چه کنم با داشتن وروجکهایی مثل شما زیاد وقت نمیکنم بیام نت اما بالاخره امروز طلسم شکسته شد ومامان خانم فرصتی برای نوشتن پیدا کرد الان که دارم مینویسم شما کوچولوی نازنین رو به هزار زحمت خوابوندم البته گه گداری بیدار میشی که با دادن شیر دوباره میخوابونمت ومیام واست مینویسم پس بهتر تا بیدار نشدی برم سر اصـــــــــــــــــــــــــــــــــل مطلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب   عزیز دلم ما سه شنبه ساعت ٣ صبح به سمت ساری حرکت کردیم تا این چند...
31 خرداد 1392

مسافرت آخر هفته

    سلام دردونه نازنینم  حال واحوالت چطوره فسقلی من امشب اومدم تا واست ازجمعه هفته پیش بگم(یعنی 3خرداد 92) الان هم که من دارم مینویسم شما وداداشی گلت در خواب نازیت وخیلی ملوس لالا کردید راستی بابایی هم خونه نیست رفته پیش دوستش تا صبح با هم برن نمایشگاه ماشین اره عزیزم بالاخره طلسم شکسته شد وقراره ماشین بخریم امیدوارم یه ماشین خوب گیرمون بیاد البته بازم بستگی به قسمتمون داره هر چی خدا بخواد همون میشه من فقط امیدوارم که بابایی بتونه اون چیزی رو که دلش میخواد پیدا کنه تا دیگه اینقدر  استرس نداشته باشه وخیالش راحت بشه عزیزکم . خب از اینا که بگذریم هفته پیش پنج شنبه ساعت4بعداظهر ما تو راه ساری بودی...
10 خرداد 1392