مهمون کوچولوی خونه مامان نسرین
سلام کوچولوی بند انگشتی من عروسک خوشگل ونازنازی مامان حالت چطوره عشقم. عزیزم امروز اومدم تا یه خاطره از روزهای قشنگ زندگیت رو برات ثبت کنم عروسکم 25دی ماه پنجشنبه ساعت 7غروب مامان نسرین اومد خونمون تا پیش دوتا فسقلیهای من بمونه ومن وبابایی بعد از 10 سال دوتایی با هم بریم کوه صبح جمعه ساعت 5 صبح وقتی شما خواب بودید من وبابایی رفتیم کوه خیلی خوش گذشت ساعت 12 ظهر برگشتیم خونه مامان نسرین میخواست بره خونشون نفس من هم گفت مامانی منم بیام خونتون بعد هم رفتی از بابایی اجازه گرفتی که بری خونه مامان نسرین بابایی هم بهت اجازه داد وشما هم فورا رفتی لباسهات رو آوردی وحاضر شدی وبا مامانی رفتی من وبابایی هم یه چند ساعتی استراحت کردیم طاها هم مشغول بازی بود بعداظهر به مامان نسرین زنگ زدم گفت که خاله فاطمه هم اینجاست واهورا کلی باهاش بازی کرده بعد هم با خود فسقلیت صحبت کردم این عکس رو هم خاله فاطمه ازت گرفته بود وگذاشته بود تو وایبر
(مرسی فاطمه جونم ,خاله فاطمه دختر خاله مامانه)
{کلی قربون صدقه ات رفتم فدای اون خوابیدنت بشم که مثل فرشته ها می خوابی}
وقتی خونه نیستی جات حسابی خالیه خلاصه عروسکم از ظهر جمعه تا ظهر دوشنبه خونه مامان نسرین بودی وحسابی بهت خوش گذشت
مامانی هم حسابی بهت عادت کرده بود میگفت نمی یارمش این پسر منه واسم شده یه مونس بره جاش خیلی خالی میشه
منم هر وقت دلم برات تنگ میشد بهت زنگ میزدم و باهات حرف میزدم داداشی هم هر وقت دلش برات تنگ میشد دایی اسکایپ رو روشن میکرد و ما صورت مثل ماهت رو می دیدیم شما هم تا ما رو می دیدی از ذوقت تند وتند صفحه مانیتور دایی رو میبوسیدی
(قربون پسر مهربون واحساسیم بشم)
یکشنبه بعدازظهر هم عروسک کوچولوی ما به همراه مامانی رفته بود ددر مامانی جونش هم این کلاه وکفش خوشگل رو برای نوه نازنازیش خریده بود
(ممنون مامان مهربونم)
مبارکت باشه عسلم
عروسکم از بس کلاهش رو دوست داره وقتی هم میخواد بخوابه اول میگه کلاه سرم بذار بعد لالا کنم
اینجوری