اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

شیرین کاریهای دردونم

  سلام جیگر مامان چطوری قند عسلم قربون اون چشمای خوشگلت بشم امروز اومدم تا دوباره واست از شیطنت هات بنویسم الان که دارم واست مینویسم شما بعد از کلی شیطونی وبازی با داداشی و چهار دست وپا رفتن دور خونه خیلی ناز لالاکردی این عروسک خوشگل ما خیلی مامانیه همه میگن پسر بچه های متولد تیر ماه خیلی مامانی هستن چه میدونم خدا کنه بزرگم که شدید مامانی باشید و ازم زیاد فاصله نگیرید آخه من عاشقتونم  خب مامانی شما گل پسر ما خیلی دوست داری که همیشه تو بغل من باشی حتی واسه دستشویی رفتن هم به من مجال نمیدی مجبورم بیارمت بذارمت تو روروئک جلوی در دستشویی اون موقع هم باز گریه میکنی بیشتر وقتها هم داداشیت ...
31 ارديبهشت 1392

لالاهای فرشته مهربونم

عروسک قشنگ من از فرط خستگی زیاد هنگام دیدن کارتون این چنین شد الاهی که مامانش قربونش بره هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس             عشقم لالا کرده البته اینم بگم که شما به هیچ وجه پستونک نمیخوری ومن تو این عکس پستونک رو واسه قشنگی گذاشتم تو دهنت خیلی تلاش کردم که پستونکی بشی اما نشد فدات شم. ...
30 ارديبهشت 1392

مهمونی خونه مامان نسرین

سلام عشق مامان زندگی من حالت چطوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟♫♥♫♥♫♥♫♥ خوشگل من مامانی امروز هم میخوام خاطره روزی رو که رفتیم خونه مامان نسرین رو واست بنویسم 23 فروردین روز جمعه بود ناهار خونه مامانی دعوت بودیم ساعت یک راه افتادیم تقریبا ساعت 2 بود که رسیدیم اول رفتیم خونه مامان بزرگ من کمی اونجا نشستیم آخه واسه عید دیدنی نرفته بودیم شما همش به مامان بزرگ نگاه می کردی معمولا وقتی کسی رو نشناسی بهش خیره میشی قربون اون چشمای قشنگت بشم یه یه ربعی که نشستیم رفتیم طبقه بالا واحد مامان نسرین مامانی ناهار کباب خورشت آلو اسفناج درست کرده بود که دستش درد نکنه بعد ناهار هم با با سیاوش شما روگذاشت رو پاش تا بخوابونتت به بابا...
30 ارديبهشت 1392

روزهای نوروز 1392.....

سلام فندق کوچولوی مامانی حالت چطوره عشقم خوبی مامان فدات بشم ، عزیزم ببخشید که اینقدر طول کشید تا وبلاگت رو آپ کنم عسلم آخه شما دیگه داری کم کم بزرگ میشی وروز به روز هوشیار تر میشی واز وقتی هم که از شمال برگشتیم همش دوست داری من کنارت باشم حتی واسه غذا درست کردن هم به من مجال نمیدی وتا ازت دور میشم میزنی زیر گریه خوابت رو هم که نگو شده شبیه خواب گنجشک با کوچکترین صدایی از خواب میپری وهمش دوست داری بغلت کنم تو روروئکتم دیگه دوست نداری بشینی خلاصه شما اصلا برای من زمان خالی نمیذاری تا بتونم وبت رو آپ کنم اما عیب نداره همه اینها فدای یه تار موت خوشگل مامانی. وای خدا روشکر طلسم شکسته شد بالاخره امروز اومدم تا این روزهای قشنگ نو...
30 ارديبهشت 1392

آخرین عکسهای 1391

  سلام عشقم عروسک قشنگم فقط چند روز مونده تا سال ٩١ تموم بشه و وارد سال جدید بشیم واسه خاطر همین تصمیم گرفتم آخرین عکسهای امسال رو واست بذارم   اینم بگم که گل پسری دیگه کاملا چهاردست وپا میره و به همه جا سرک میکشه قربونش برم ..... راستی مامانی پارسال این موقع تو دل مامانی لالا کرده بودی اما امسال مثل شاخ شمشاد تو بغلم نشستی خدا رو شکر که سالمی   خدا جونم ممنون از این امانت زیبایی که به من سپردی عاشقتم گل پسرم.             امیدوارم امسال سال خوبی پیش رو داشته باشیم پیشاپیش عیدت مبارک گلکم راستی بگم که ما عید مسافرت میریم منزل مامانی مریم. عم...
28 اسفند 1391

بدون شرح.............♫♥♫♥♫♥♫♥

 سلام عروسک مامان امروز خیلی آقا بودی صبحانه نون سوخاری با چای کمرنگ بهت دادم که تا ته خوردی وفکر کنم دوست داشتی  ساعت ١٢ هم موزت رو خوردی بعد هم خیلی خوب تو روروئکت نشستی وبازی کردی بهونه هم نگرفتی تا نزدیک ظهر که دیگه از روروئک سواری خسته شدی واومدی بغل مامانی یکم بازی کردیم شما هم کلی خندیدی قربون اون خنده های شیرینت بشم. ساعت ٢بعدازظهر یه کوچولو بهت شیر دادم تا وقتی میرم تو آشپزخونه واست غذا بیارم گریه نکنی گذاشتمت رو مبل روبروی تلویزیون تا کارتون ببینی وبهونه نگیری وقتی غذاتو آوردم با این صحنه مواجه شدم.♥ الاهی واسه اون تن خستت بمیرم که اینطوری خوابت برد نفسم♥♥ بعد هم ...
19 اسفند 1391

عکسهای 8ماهگی نفسم

دوست دارم یه عالمه فدای این چشمای زیبا واین اخم دلربات قربون اون صورت همیشه خندونت شیرین عسل مامانی قربون این صورت گردت برم که اینقدر شیرین وخوردنیه فدات بشم پسرک کنجکاوم ...
16 اسفند 1391

خوشگل مامان مریض شده

  سلام عزیزم قربون صورت مثل ماهت بشم ١٠ اسفند ١٣٩١ شما کوچولوی نازنین ما ٨ماهه شدی مبارکت باشه دردونه من ایشالله هر چه زودتر بزرگ وبزرگتربشی نفسم  واما جونم واست بگه از شبی که عشق مامانی بی جهت تب کرد عزیز دل مامانی ٤اسفند ساعت ١٢ شب تب کرد وتا صبح بیقراری کرد مامانی هم کلی پاشویت کرد و به کمک استامینوفن تبت رو کنترل کرد اما همش یک ساعت پایین میومد ولی دوباره میرفت بالا دمای بدنت رو ٣٨ درجه ساکن بود همش بیقرار بودی واشک میریختی صورت کوچولوت خیس اشک بود مامانی فکر کرد داری دندون در میاری واسه همین دکتر نبردمت تا میذاشتمت زمین گریه می کردی اونم از نوع بدش تو روروئکت هم نمی نشستی خیلی اذیت شدی خلاصه با هیچی آروم ...
15 اسفند 1391

دلنوشته های مادرانه

امروزمی خواهم برایت بگویم که چرا نمیتوانم زود به زود به دنیای مجازیت سر بزنم وخاطرات شیرینت را در تقویم زندگیت ثبت کنم تاکه مبادا بعدها از دستم دلگیر شوی الان که مشغول نوشتن هستم توعروسک زیبا را را در آغوش گرفته ام و تو که مشغول بازی با کیبورد هستی گاهی هم خسته میشوی و گریه را سر میدهی من هم مجبورم بغلت کنم وروی شانه هایم بگذارمت و دستی بر سرت بکشم و آرامت کنم و این وسط ها هم چند کلمه ای بنویسم. گاهی هم هر انچه را که نوشته ام با دستان کوچکت پاک میکنی اما باید بنویسم چون اگر بخواهم منتظر فرصت مناسب باشم هیچ وقت دست نخواهد داد. لحظه ها می گذرند و تو بزرگ می شوی و من لحظه هایت را ثبت نکرده، از دست خواهم داد.چون وقتی بیداری باید بهت برسم و زمان...
3 اسفند 1391

گل در اومد از حموم

پسمل خوشگل من عاشق حمامه البته فقط وقتهایی که خوابش نمیاد اینم چند تا عکس از گل پسری بعد از یک حمامه گرم ودلچسب قربون ژستت برم کوچولوی لپ قرمزی مامانی این پلیوری که تنته مال نینی گیهای خودمه که البته شلوار هم داره مامان نسرین                  واسم نگهش داشته بود داداش طاها هم باهاش عکس داره این بلوز شلوار خوشگل هم هدیه مامان مریمته که خیلی هم بهت میاد قربون این فرشته زیبای زمینی خودم برم ...
2 اسفند 1391