اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

تولد گل پسری

سلام دردونه یک ساله من دیروز صبح زود بيدار شديم كلي ماچت كردم و تولدت رو هزار بار تا شب تبريك گفتم راستي داداشي هم بوست كردوتولدت رو تبريك گفت ساعت 9 مامان نسرین  اومد و با هم رفتیم مرکز بهداشت واسه واکسن وقد و وزن شما اقا کوچولو وزن ٣٠٠/kg٩ قدcm 77 دور سر cm 44  خدا روشکر همه چیز خوب بود فقط خانومه گفت که باید تو این سن بابا مامان بگه که شما نمیگی البته بهش گفتم که شما از نظر ماهی دو ماه از بچه های عادی عقب تری  و٧ ماهه به دنیا اومدی یعنی در اصل الان باید ١٠ ماهه باشی ولی بازم حرف خودش رو زد چه توقع های بی جایی از یه بچه ١ ساله دارن   عشق من...
11 تير 1392

تولدت مبارک نفس مامان

١٠/٤/ ١٣٩١ تولدتولد تولدت مبارک بیا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی هورررررررراااااااااااااااااااااااا لحظه ها ، دقیقه ها  ، روزها و هفته ها مثل برهم زدن چشم گذشتند وپسر نازنین ما عروسک شیرینم یک ساله شد عزیز دلم تو این 1 سالی که مثل برق وباد گذشت با تمام خنده هایت از ته قلبم خندیدم و شاد شدم با تمام گریه ها وبیقراریهایت اشک ریختمو بی تاب شدم به خاطر آرامش همه خوابهای معصومانه تو بیداریها کشیدم.تمام لحظات ناب با تو بودن شیرین است وزود میگذرد و فقط خاطراتش در تقویم زندگی باقی میماند با وجودت امید به زندگی را بیش از پیش در من زنده می کنی عشق به تو چیزی نیست که در کلمات بگنجد توهمه وجودمنی صورت خندان تو زیبات...
10 تير 1392

روزگار قشنگ پسرک کاکل زری

  سلام قندونباتم شیرینی زندگیم حالت چطوره عسلکم  فدات بشم چقدر بزرگ شدی آقا شدی قدت بلندتر شده داری مرد میشی عشقم این روزها                 یه جور دیگه نگاه میکنی....میخندی...و حتی با نگاهات باهام حرف میزنی نفسم   نگاهات قشنگ ومعنی داره خنده هات قشنگه وبا مفهومه غر میزنی واسه خواسته هات گریه میکنی والکی سرفه میکنی خودتو لوس میکنی وقتی نگاهت میکنم سرتو میندازی پایین وریز ریز میخندی از خودت خیلی صداهای جور واجور بیشتری در میاری اما هنوز از مامان وبابا گفتن خبری نیست گاهی اوقات الکی زور میزنی وجیغ میکشی از ایستا...
3 تير 1392

تعطیلات نیمه خرداد

سلام به روی ماه غنچه همیشه خندانم حالت چطور کوچولوی مامان  امروز هم میخوام خاطرات شیرین نیمه خرداد ماه رو واست ثبت کنم میدونم دیر شده اما چه کنم با داشتن وروجکهایی مثل شما زیاد وقت نمیکنم بیام نت اما بالاخره امروز طلسم شکسته شد ومامان خانم فرصتی برای نوشتن پیدا کرد الان که دارم مینویسم شما کوچولوی نازنین رو به هزار زحمت خوابوندم البته گه گداری بیدار میشی که با دادن شیر دوباره میخوابونمت ومیام واست مینویسم پس بهتر تا بیدار نشدی برم سر اصـــــــــــــــــــــــــــــــــل مطلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب   عزیز دلم ما سه شنبه ساعت ٣ صبح به سمت ساری حرکت کردیم تا این چند...
31 خرداد 1392

مسافرت آخر هفته

    سلام دردونه نازنینم  حال واحوالت چطوره فسقلی من امشب اومدم تا واست ازجمعه هفته پیش بگم(یعنی 3خرداد 92) الان هم که من دارم مینویسم شما وداداشی گلت در خواب نازیت وخیلی ملوس لالا کردید راستی بابایی هم خونه نیست رفته پیش دوستش تا صبح با هم برن نمایشگاه ماشین اره عزیزم بالاخره طلسم شکسته شد وقراره ماشین بخریم امیدوارم یه ماشین خوب گیرمون بیاد البته بازم بستگی به قسمتمون داره هر چی خدا بخواد همون میشه من فقط امیدوارم که بابایی بتونه اون چیزی رو که دلش میخواد پیدا کنه تا دیگه اینقدر  استرس نداشته باشه وخیالش راحت بشه عزیزکم . خب از اینا که بگذریم هفته پیش پنج شنبه ساعت4بعداظهر ما تو راه ساری بودی...
10 خرداد 1392

داداشیها وحمام

سلام قند عسلم فردا قراره بریم شمال خونه ماما ن مریم شنبه هم برمیگردیم اومدم تا واست اخرین اخبار روز رو بذارم امروز شما وداداشی گلت رو بردم حمام چون دوتایی تون با هم تو حمام خیلی قشنگ بازی میکنید من هم دوربین رو آوردم وچند تا عکس ازتون گرفتم ضمنا شما تو حمام خیلی آقا تر شدی دیگه میشینی وواسه خودت بازی میکنی این آقا ببره هم که دسته رو خیلی دوست داری وعاشق در شامپو هستی  امروز مامانی با یه صحنه جالب وجگرآتش زن مواجه شد کوچولوی من از بس خسته شده بود یه دفعه همونجور که نشسته بود دلا شد وسرش رو گذاشت رو پای مامان جیگرم واست کباب شد خوابت برد من هم سریع آوردمت بیرون تا راحت لالا کنی هنوزم که ساعت 7ونیم شب خوابی قربونت بشم اینم از عکسها...
1 خرداد 1392

اهورا و بازی کردنش

امروز پشه بنده ت رو آوردم گذاشتم وسط حال تا چشمای خوشگلت منو ببینه وبهونه نگیری وبازی کنی اما مامانی همه این عکسها رو که میبینی حاصل ده دقیقه بازی کردن شماست چون تا من رفتم تو آشپزخونه فورا زدی زیر گریه ومامان لازم شدی قربونت برم عروسک لوس من.         ...
1 خرداد 1392

دخمل ناز مامان

امروز لباس بچه گیهای خودمو پیدا کردم مامان باسلیقم واسم نگهش داشته بود البته خودشم دوخته بودش. تن گل پسری کردم وای شبیه دختراشد ترجیح دادم دوربین به دست بشم وچند تا عکس خوشگل از این دخمل خانم بگیرم تا بعدها یادگاری بمونه فدای پسمل دخملیم بشم♥ ♥♥ ♥   ...
1 خرداد 1392

مهمونی اومدن خاله آذر

سلام عروسک قشنگم امروز میخوام خاطره روزی رو که خاله بابایی به همراه دختراشون ازآلمان اومده بودن روخیلی کلی وبدون جزئیات به طور خلاصه واست بنویسم١٧اردیبهشت  روز سه شنبه بود.  اونروز صبح زود از خواب بیدار شدیم کلی استرس داشتم که همه کارها به خوبی پیش بره مامان نسرین هم ساعت ١٠ بود که اومد پیشم تا بهم کمک کنه ساعت ١٠ونیم به همراه بابایی رفتم ارایشگاه مامانی هم پیش شما موند ساعت ١١ برگشتم خونه و برای شام خورشت کرفس بار گذاشتم بابایی هم کالباس ونون ونوشابه خرید کرم کارامل هم درست کردم ساعت حدود ٣ بود که دیگه مامانی رفت خونشون وای خدا خیرش بده اگر نبود من دست تنها با این فسقلی ها به هیچ کاریم نمیرسیدم البته روز قبلش نظافت...
1 خرداد 1392

اولین مروارید گل پسری

هورررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره نی نی ما  دندون در آورد وای خدای من فرشته مهربون یه الماس کوچولو به سفیدی مروارید تو دهان کوچولوی اهورا جون نشونده. مبارکت باشه گل پسرم خدایا شکرت دیگه کم کم داشتم نگران میشدم که چرا این فسقلی دندوناش بیرون نمیاد کم مونده بود بریم واسش یه دست دندون مصنوعی سفارش بدیم  یا بدیم واسش ایمپلنت بذارن عروسک بانمک مامان تو ١٠ ماهگی روز مادر ١١ اردیبهشت بهترین هدیه رو به مامانیش داد وقتی داشتی شیر میخوردی تیزی دندونت رو حس کردم وکلی قربون صدقه ات رفتم  اولین دندون پایین از سمت راست خودی نشون داد ١٨ اردیبهشت هم دومین دند...
1 خرداد 1392