اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

اولین کلمه (بابا)

سلام عروسک خوش زبونم پسرک مهربونم بالاخره در تاریخ ٢١ مرداد ١٣٩٢ شما کلمه زیبای بابا رو بر زبان شیرینت جاری کردی اره عزیزم گفتی بابا ودل مامانی وبابایی رو شاد کردی فدات بشم حالا دیگه منتظرم تا بگی مامان البته گاهی اوقات میگی ماما اما هنوز نمیتونی کاملا بگی مامان توقعی هم ازت ندارم هر وقت عشقت کشید بگو مامان که الاهی مامان فدای اون چشمای زیبات بشه دردونه من ...
22 مرداد 1392

فندق کوچولو وشیطونیاش

عزیز دلم نفسم قربونت برم شما تو سن 1 سالگی تلاشهات واسه راه رفتن خیلی بیشتر شده  فدای اون پاهای کوچولو وقدمهای بهشتیت بشم مامانی من هم چند تا عکس از این تلاشهای خوشگلت انداختم که دیدنش خالی از لطف نیست اینجا داری با داداشی بازی میکنی   این وروجک رو ازش که غافل بشی بالای مبله ...
21 مرداد 1392

روزمره گیهای نـــــــــی نــــــــــی ملوس مامان

سلام نفس مامان حالت چطوره عزیزم امروز دقیقا شما ١٣ماه و٥ روزته منم امروز اومدم تا از شیرین کاری ها وشیطنت های کوشمولوت بنویسم الان هم که من دارم مینویسم شما بعداز خوردن ناهار به طرز دلسوزانه ای خوابت برد آخه موقع ناهار نشونده بودمت رو دوچرخه داداشیت که خیلی خوشت میاد همین که داشتی غذا میخوردی یکدفعه خوابت برد منم کلی قربون صدقه ات رفتم وکلی ماچ مالیت کردم بعد هم بردمت گذاشتمت تو جات تا راحت لالا کنی خب بریم واسه ثبت کردن شیرین کاریهات عزیزم اول از همه بگم که نی نی یه کوچولو مریضه وهمش سرفه میکنه الان هم داره دارو مصرف میکنه تا زود زود خوب بشه به امید خدا قبلا گفته بودم که مبل رو میگیری وراه میری اما حال یه دو هفته ای هست ک...
15 مرداد 1392

نی نی میره مسافــــــــــــــــــــــــرت

  سلام پرنس کوچولوی مامان حالت چطوره نفسی جیگری عسلی قریونت برم امشب اومدم تا واست از اتفاقات هفته گذشته بنویسم راستی الان که من دارم مینویسم شما وداداشی گلت در خواب نازید آخه قبل از خواب بردمتون حمام والان مثل دوتا فرشته      ناز نازی لالا کردید فداتون بشم   هفته پیش سه شنبه شب بعد از خوردن شام  داداشیت هی به بابایی  میگفت بابا کی میریم شمال چندتا شب دیگه بخوابیم میریم بابایی هم یکدفعه رو به من کرد وگفت میخوای فردا سرکار نرم همین امشب بریم شمال منم که بدم نمی یومد بریم مسافرت ویه آب وهوایی عوض کنیم گفتم خیلی خوب میشه بابایی هم گفت پس تا نیم ساعت دیگه تو پارکینگ باشید خودش ه...
4 مرداد 1392

اهورا جونــــــــــــــم 6 تا مروارید داره

سلام فندق کوچولوی من اهــــــــورا جونـــــــــــــم دو ماهی بود که صاحب دوتا مروارید خوشگل شده بودی 17 تیر بود که همش بهونه گیری میکردی وتا میذاشتمت زمین اشکهات سرازیر میشد تب خفیفی هم داشتی واسهال گرفته بودی از شکم روی زیاد کمی هم پاهای کوچولوت سوخته بود که با یه کرم سوختگی خوب حلش کردیم بابایی واست از داروخانه سرم خوراکی خرید تا مبادا آب بدنت کم بشه و خدایی نکرده بیمارستانی بشی آخه اصلا میل به غذا نداشتی ولی خوشبختانه سرم وشیر رو میخوردی ومن هم کم وبیش به زور کمی غذا بهت میدادم دلیلشم این بود که   دندون نیش بالا سمت چپ ودندون کناریش جونه زده بود خیلی سختی کشیدیم تا این دوتا دندون در اومد خیلی سخته ببینی بچه ات جلوی چشمت ز...
25 تير 1392

مسابقه جشنواره تابستانه نی نی شکمو

        سلام دوست جونیهاو خاله های مهربون اهوراکوچولوی ما توی جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ شرکت کرده و به رای شما نیاز داره فقط  باید بهش یه لطف کوچولو کنید ویک sms کوچولو  به شماره 20008080200 بفرستید کد ما هست ٥٨٤   اگر به ما رای دادید بگید که ماهم به نی نی ناز شما رای بدیم راستی داداشیمم شرکت کرده اگر به وبلاگش سر بزنید خوشحال میشیم با تشکر اهورا جون             قوانین رای گیری             رای گیری جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ به صورت پی...
19 تير 1392

عروسی خاله زهرا

سلام دوست جونیها دیروز عروسی دختر دایی مامانیم بود انشاالله که خوشبخت بشن ایشاالله روز دامادی خودم ولی من فکر نمیکنم تا ٣٠ سالگی زن بگیرم آخه من خیلی مامانی هستم بگذریم وای نمیدونید خیلی بهم خوش گذشت بیشتر اوقات رو تو بغل مامان نسرین بودم گاهی هم میرفتم بغل دختر خاله های مامانیم آخه از خنده های شیرین من خوششون می اومد خلاصه این مامان نسرین کمال پذیرایی رو از من کرد یه لیوان پر بهم شربت داد از میوه وشیرینی که دیگه نگو ونپرس  وای داشتم میترکیدم حسابی پوشکم رو خیس کردم ولی اصلا نخوابیدم وسر تا سر شب رو بیدار بودم مامانیم هم کلی عکس ازم گرفت اما زیاد جالب نشد وبه درد گذاشتن اینجا نمیخوره. راستی پسر خوب...
14 تير 1392

نفس های مامان

این دوتا فسقلی مامانی جایی بهتر از وسط آشپزخونه واسه شیر خوردن پیدا نکردن   عروسکهای نازنینم دوستتون دارم یه عالمه                       ...
11 تير 1392