اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

اولین تکونهای عروسک ناز نازیم

 سلام عزيز دله مامان ، عروسکم امروز 16 هفته و هفت روزه که تو دل ماماني وامیدوارم تا وقتی که کاملا بزرگ بشی همین طور سفت وسخت به مامانی بچسبی     الان اومدم که یه خبر خوب رو واست ثبت کنم دیشب وقتی داشتم با داداش طاها بازی میکردم اولین حرکات وتکونهات رو احساس کردم مثل یه ماهی کوچولو تو دلم سر میخوردی الاهی قربونت برم واست مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی ولذت ببری که چقدر شیرین بودی وخواهی بود راستی اینم بگم که این اقا داداشت کلی دوست داره وداره واسه دیدنت لحظه شماری میکنه دیشب به بابایی میگه بابا نی نی ما تکون میخوره من این خبر رو به مامانیات هم دادم که کلی قربون صدقت رفتن عزیز دلم باباییت هم خیلی ...
29 فروردين 1391

سه ماهگیت مبارک عسلم

سلام عزیز دلم کوشمولوی مامان چطوری جات خوبه احساس ناراحتی نکنیا قربونت برم امروز هشت هفتگیت تمام شد و وارد هفته نهم یا سه ماهگی شدی ناناز مامان دارم روز شماری میکنم تا هر چه زودتر این روزها تمام بشه وتو رو در آغوش بگیرم     وای نمیدونی چه حسی دارم دوباره باید مامان بشم همه اون کارهایی رو که واسه داداشیت کردم دوباره تکرار میشه یه نی نی کوچولوی دیگه وای چه مزه داره همش فکر میکنم که چه شکلی میتونی باشی هرجوری باشی عاشقتم گلم راستی بابایی واسم انار وبه خریده تا بخورم وشما لذت ببری ویه کوچولو هم خوشگلتر از اینی که هستی بشی این هفته هیچ خبر خاصی نبوده مامانی جونم فقط اینکه مامانی یکم تنبل شدم وهمش فاز خواب دارم ویکم ه...
21 بهمن 1390

اولین دیدار

سلام فندق کوچولوی من هیچ میدونی شما الان که تو دل مامانی اندازه یه عدس کوچولو هستی(با عرض تقريبي 4 تا 5 ميلي متر) وقلب کوچولو وپاکت هم حدود 100 تا 130 بار در دقيقه میزنه من چون میدونم تو مثل فندق زیبا وکوشمولو هستی بهت میگم فندق۰                  دوست دارم فندقک مامان                       خب حالا میخوام واست از اولین روزی که با هم رفتیم پیش خانم دکتر مهربون بگم اون روز سوم بهمن ۱۳۹۰ بود ساعت ۵بعدازظهر من به همراه مامان مریم رفتم ...
10 بهمن 1390

شروع یک زندگی

سلام فرشته آسمونی من                                 امروز اولین روزیه که دارم واست این وبلاگ رو درست میکنم تا وقتی که بزرگ وبزرگتر بشی وبتونی خودت مدیریتش رو به عهده بگیری من واست این کار رو می کنم تا ببینی که چقدر لحظات با تو بودن شیرینه وبرای اینکه این لحظات همیشه در خاطرت بمونه واست ثبتشون می کنم تا با گذشت زمان به دست فراموشی سپرده نشوند الان که دارم مینویسم شما دقیقا ٦هفته وسه روزه که تو دل مامانی جا خوش کردی عزیز دلم سفت وسخت به مامانی بچسب وهیچ وقت مامانی رو تنها ...
10 بهمن 1390