اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

7ماهگیت مبارک عزیزم

  سلام عزیزم قربون شکل ماهت بشم ١٠ بهمن ١٣٩١ شما کوچولوی نازنین ما ٧ماهه شدی مبارکت باشه گلم ایشاالله ٧٠ سالگیتو جشن بگیری پسمل نازم حالا میخوام یه کم از کارها وشیطونیات بنویسم.  ١٥ بهمن برای اولین بار به شما برنج دادم خیلی خوشت اومد فکر نمیکردم بتونی قورتش بدی اماخیلی خوب خوردی ومامانی کلی لذت بردو چون کمی بهونه گیر شده بودی شب که بابایی اومد رفت از انباری روروئک داداشیت رو واست آورد یعنی شما از ١٥ بهمن رسما داشتی راه رفتن یاد میگرفتی قربونت برم اول دنده عقب می رفتی اما بعد چند روز دیگه کاملا بهش عادت کردی وخیلی خوب راه میرفتی مامان قربون اون پاهای کوچولوت بشه از ١٨ بهمن هم شروع کردی به سینه خیز...
30 بهمن 1391

عکسهای 5 ماهگی عروسک نازنینم

وای که چه ناز لالا کردی خوشگلم   جوجوی مامان داره کارتون باب اسفنجی میبینه آخه این کارتون دلخواه داداشیشه قربون لپهای خوشمزه ات ولب خندونت بشم جوجوی مامان از دوربین ترسیده و متعجب شده .فدای چشمای قشنگت   موش کوچولوی توپولوی مامانی قربون اخمت بشم فندقکم قربون اون صورت مثل ماهت بشم پسمل نازنازیم ...
30 دی 1391

دیگه داری بزرگ میشه نفسم

سلام پسمل کوچولوی من امروز ١٨/١٠/٩١ واسه کنترل رشدبا مامان نسرین وداداشیت بردیمت بیمارستان شریعتی اما دکترشون عوض شده بود از اونجایی هم که شما مشکلی نداشتی ترجیح دادم ببرمت فقط میخواستم واست برنامه غذایی بگیرم دکتر گفت که باید بهت لعاب برنج بدم وبعد کم کم شروع کنم بهت سوپ بدم.  خانم دکتر دادن فرنی وآبمیوه رو برات منع کرد وگفت جز شیرینی خاصیتی نداره ولی مامانی نگران نباش من همه چی بهت میدم بخوری تا تمام ویتامین ها رو بگیری مگه میشه میوه بی خاصیت باشه . ظهر مامان نسرین واست لعاب برنج درست کرد ولی شما زیاد خوشت نیومد چون هیچ مزه خاصی نداشت ولی چون مقوی بود سه روز به همراه شیرت فقط لعاب برنج خوردی اونم باشیشه ش...
30 دی 1391

به به چه خوشمزه

  اولین غذا خوردن اهورا جمعه ١٥/١٠/٩١ برای اولین بار بهت فرنی دادم خیلی خوشت اومد طوری که وقتی قاشق رو سمت دهانت میاوردم دهانت رو کلی باز میکردی ووقتی یه کم دیر میشد میزدی زیر گریه فدای این پسمل شکموم بشم خلاصه یه کاسه کوچولو فرنی خوردی راستی داداشیت هم باهات فرنی خورد وخیلی خوشش اومد البته بگم که گاهی اوقات هم بازیت میگرفت وفرنی رو تف میکردی بیرون قربون پسمل بازیگوشم بشم ...
17 دی 1391

4ماهگیت مبارک

سلام عزیزم قربونت برم امروز ٤ ماهه شدی مبارکت باشه قندعسلم امروز صبح10/8/91 که از خواب بیدار شدیم مامان نسرین اومد وبه همراه داداش طاها با هم رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن عزیز دلمو بزنیم اول رفتیم واسه قد و وزن خدا روشکر خیلی خوب بود وزن:5کیلوگرم/ قد:60سانتیمتر/دورسر37  بعد هم رفتیم واسه واکسن الاهی بمیرم برات خیلی اشک ریختی تو راه هم خوابیدی ولی بعداز 2ساعت دردت شروع شد کمپرس آبگرم هم فایده نداشت فقط وقتی بغلت میکردم وراه میبردمت آروم میشدی خلاصه چهارشنبه من هیچ کاری نکردم وفقط کنار تو بودم وهمش راه میبردمـت خوابت هم خیلی کم شده بود.شام رو هم بابایی از بیرون گرفت که دست گلش درد نکنه. شب هم یه تب خفیفی کردی که ب...
14 دی 1391

6 ماهگیت مبارک

  سلام عزیزم قربونت برم امروز ٦ ماهه شدی مبارکت باشه عزیزکم امروز صبح10/10/91 که از خواب بیدار شدیم مامان نسرین اومدم تا باهم بریم واسه زدن واکسن ٦ماهگیت عزیزم چون هوا خیلی سرد بود داداش طاها رو گذاشتم پیش بابایی البته خواب بود اگر بیدار بود حتما کلی گریه میکرد که ببریمش اما چون هوا سرد بود وباید پیاده میرفتیم ترسیدم که سرما بخوره شما رو هم خوب پوشوندم وراهی مرکز بهداشت نور سعادت شدیم تا واکسن عزیز دلمو بزنیم اول رفتیم واسه قد و وزن خدا روشکر این بار هم همه چی خیلی خوب بود حتی چون خوب وزن گرفته بودی بهم گفتن ببرمت تا دکتر مرکز ببینتت اما من قبول نکردم و گفتم نی نی ما تحت نظر متخصص اطفال خودشه ازم اثر انگشت گرفتن ک...
13 دی 1391

خوشگلک مامانی

سلام عروسک قشنگم امروز برای اولین بار قهقهه زدی وقتی داشتم جاتو عوض میکردم با دستمال که کنار پاهای توپولوتو پاک میکردم یکدفعه بلند خندیدی فهمیدم که توهم مثل خودم قلقلکی هستی بعداظهرهم که باهات بازی میکردم ولپتو محکم ماچ میکردم وباهات موش موش بازی میکردم قهقهه میزدی قربون اون لبهای خندونت بشم امیدوارم همیشه لبای خوشگلت بخنده اینم چند تا عکس خوشمزه از گل پسری تو پنج ماهگی این لباسی هم که تنت کردم مال نی نی گیهای خودمه که مامان نسرین برام نگهش داشته بود وامروز تن قند عسلم کردم تا چند تاعکس ازت بگیرم .           ...
13 آذر 1391

عروسک ناز نازی

سلام پسمل قشنگم عروسک آرومم من امروزم اومدم تا یکی دیگه از خاطرات قشنگت رو به ثبت برسونم دیشب 13آبان 91وقتی میخواستیم بخوابیم شما رو گذاشته بودم تو نی نی لای لایت که دیدم صدای تلق تلق میاد فهمیدم که خودت داری زور میزنی تا نی نی لای لایت تکون بخوره بابا گفت صدای چیه گفتم داره تو نی نی لای لای تکون میخوره گفت خودش اینکارو میکنه گفتم آره خندید. الاهی مامان قربون این پسمل قوی وپر زور بشه بعد از چند دقیقه ام صدای ملچ ملوچت اومد فهمیدیم آقا زاده داره دستای کوشمولوشو میخوره مامانی شما دیگه کاملا دستاتو کشف کردی اونم تو 5 ماهگی الان که من دارم واست مینویسم آروم تو نی نی لای لای خوابیدی وداری تلویزیون نگاه میکنی البته گاهی اوقات هم زور میزنی ومیخوای...
14 آبان 1391

شیرین زبون مامان

امروز هم دوباره یکی از روزهای زیبای خداست وبا قان وقون کردن گل پسری زیباتر هم شد وای که چقدر شیرینه دلم میخواد اون لپاشو بکنم امروز بعداظهر که داشتم با طاها تراشه های الماس رو کار میکردم آقا اهورا هم باصدای نازش اظهار وجود کرد وگفت آی مامان خانم بیا با منم حرف بزن آره پسری دیگه خیلی زیبا وبامزه قان وقون میکنه وای که چه خوردنی میشه مخصوصا وقتهایی که شستش تو دهنشو مشغول مکیدنه وقانه قونه میکنه گاهی اوقات هم یه جیغی ول میده که نگو ونپرس الانم تو بغلم نشسته ومشغول کندن موهای مامانه و میگه بلند شو ومنو راه ببر تا بذارم بقیه پستت رو بنویسی به قول مادر شوهرم حکم بچه حکم شاهه. پس فعلا باید برم این گل پسر اخمو رو بخوابونم چون وقتی خو...
2 آبان 1391

زیباترین لبخند

امروز 21 مهر 91 وقتی صبح زود داشتم جاتو عوض میکردم وباهات حرف میزدم خیلی قشنگ بهم خندیدی البته از بدو تولد بیشتر اوقات تو خواب یا بیداری میخندیدی اما امروز خیلی خنده ات جذاب بود کاملا معلوم بود که منو میشناسی قربون اون خنده زیبات بشم اول صبحی کلی باهات حال کردم کوچولوی خنده روی ما من با خنده تودلشادم ازهر رنج وغمی آزادم پس همیشه بخند گل قشنگم به امید اینکه زنده باشم وبتونم تمام لحظات قشنگ زندگی تو عروسکم رو به ثبت برسونم به امید شیرین کاریهای بیشتتتتتتتتتتتتتتتتتر به امید روزی که غلت زدنت و بنویسم به امید روزی که در آوردن اولین دندونت و بنویسم به امید روزی که چهار دست و پا رفتنت و بنویسم به امید روزی ک...
21 مهر 1391