اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

دلنوشته های مادرانه

1391/12/3 18:55
نویسنده : مامان اهورا
226 بازدید
اشتراک گذاری

امروزمی خواهم برایت بگویم که چرا نمیتوانم زود به زود به دنیای مجازیت سر بزنم وخاطرات شیرینت را در تقویم زندگیت ثبت کنم تاکه مبادا بعدها از دستم دلگیر شوی الان که مشغول نوشتن هستم توعروسک زیبا را را در آغوش گرفته ام و تو که مشغول بازی با کیبورد هستی گاهی هم خسته میشوی و گریه را سر میدهی من هم مجبورم بغلت کنم وروی شانه هایم بگذارمت و دستی بر سرت بکشم و آرامت کنم و این وسط ها هم چند کلمه ای بنویسم. گاهی هم هر انچه را که نوشته ام با دستان کوچکت پاک میکنی اما باید بنویسم چون اگر بخواهم منتظر فرصت مناسب باشم هیچ وقت دست نخواهد داد. لحظه ها می گذرند و تو بزرگ می شوی و من لحظه هایت را ثبت نکرده، از دست خواهم داد.چون وقتی بیداری باید بهت برسم و زمانی هم که خوابی یا باید استراحت کنم که کم نیاورم یا به برادرت رسیدگی کنم و یا کارهای خانه بر سرم خراب می شوند. اما تمام این خستگی ها و فشارها با نخستین خنده های شما از یادم می رود.آن لحظه حاضرم هرچه دارم بدهم تا باز هم به رویم بخندید من عاشقتونم گاهی که بی تاب می شوم و کلافه ودرمانده فقط به این فکر می کنم که به خاطر تووبرادرت حاضرم جانم را هم بدهم این سختی ها که چیزی نیست. پسرم بعدها که این مطالب را می خوانی بدان که اینها گله وشکایت نیست بلکه دلنوشته های شیرین مادرانه است مادری که عاشقه عاشق دوتا ازبهترین فرشته های خدا که تمام دنیایشان اسباب بازیهای رنگیشان است

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)