اهورا جوناهورا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
مامان نسترنمامان نسترن، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه سن داره
بابا شیرزادبابا شیرزاد، تا این لحظه: 40 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من وبابایییکی شدن من وبابایی، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

***شاهزاده کوچولو***

خوشگذرونی 5 مهر 1392

1392/7/10 16:36
نویسنده : مامان اهورا
469 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام عروسک عروسک با نمک دردونه مامانی فدات بشم الاهی نفس مامان وبابایی شیطونک من حالت چطوره قربونت برم عزیز دلم امروز دوباره میخوام واست بنویسم بازم از رفتنمون به ساری واست بگم

niniweblog.com

فندقکم من خیلی خوشحالم از اینکه میتونم این خاطرات رو واست ثبت کنم تا یه روزی که من نبودم وتو یه مرد کامل شده بودی با خاطرات شیرینت لبخند رو بر لبان زیبایت جاری کنم بگذریم مامانی ما دوباره رفتیم ساری قرار بود جمعه صبح حرکت کنیم اما از اونجایی که بابایی عاشق سکوت شبه وشبها هم جاده خلوت تره جمعه ساعت ٣ شب راهی ساری شدیم بابایی گفت صبحانه بریم کله پاچه بخوریم وبومهن رفتیم واسه خوردن صبحانه شما خواب بودی واز اونجایی هم که کله پاچه واست سنگین بود بیدارت نکردیم بعد از خوردن صبحانه دوباره راهی جاده شدیم هوای جاده خیلی خوب بود شما فسقلی ها هم کل مسیر رو خواب بودید وقتی هم که رسیدیم یک ساعتی بازی کردی بعد خوابت برد وتا ساعت ١١ لالا کرده بودی بعداز اینکه بیدار شدی ویه چیزی خوردی مشغول بازی شدی وبه هر طرفی سرک میکشیدی با عمه هم کلی بازی کردی وبه هر چیزی دست میزدی وقتی هم که ازت میگرفتیم زودی سرت رومیذاشتی زمین وقهر میکردی فدای اون قهرت بشم تا ازت غافل میشدم به فیشهای تلویزیون دست میزدی ویا تلفن به دست میشدی والو میکردی قربون پسر شیطونم 

شب هم عمو اینا اومدن خونه مامانی بعد هم عمه گلبهار ایناوخاله مهری واقا ایلیا که تازه از کربلا برگشته بود اومدن شب خوبی بود دورهمی خیلی خوش گذشت شماهم از بس بازی کردی خسته بودی وبعد از خوردن شام خوابت برد.شنبه هم من وبابایی با هم رفتیم خرید ومن این حلقه ها رو واسه طاها خریدم ولی بیشتر از طاها شما خوشت اومد وحالا هم شده جز اسباب بازیهای دلخواه پسر کوچولوم

یکشنبه هم با بابایی رفتیم دریا و٢ ساعت اونجا بودیم کلی آب بازی کردی خیلی خوشت اومدپاهای کوچولوت رو گذاشتم تو اب کلی ذوق کردی ودست منو میکشیدی که ببرمت تو اب ولی چون دریا باد داشت نبردمت تا خدایی نکرده سرما نخوری بابا وطاها کلی آب بازی کردن من وشما هم نگاهشون میکردیم ایشاالله شما هم زودی بزرگ میشی وحسابی آب بازی میکنی  بعد واسه اینکه گرممون بشه  بابا واسمون آش وبلال خرید ممنون بابایی مهربون .شب هم بابایی با دوستاش رفتن شکار دوشنبه هم بابایی رفت ماهیگیری واین ماهی خوشمزه رو صیدش کرد

 مامانی هم واسه ناهار درستش کرد که خیلی خوشمزه شده بودعزیزم ما تا سه شنبه ساری بودیم اینبار هم کلی بهمون خوش گذشت شما هم بیشتر وقتت رو مشغول شیطنت های ریزه میزه ات بودی .

Avazak.ir Line14 تصاویر جداکننده متن (1)

♥♥♥♥برای عشقم♥♥♥♥

همسر عزیز ومهربونم ازت ممنونم که مایه آرامش مایی


 

 اینم عکسهای خوشگل گل پسر نازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)