29 شهریور اخرین مسافرت تابستونی
سلام همه وجود مامان حالت چطوره انرژی من عسلم امروز اومدم تا بازم واست یه خاطره شیرین رو به ثبت برسونم
نفسم همونطور که قبلا گفتم مامانی وعمه رفته بودن مشهد ٢٤ شهریور از مشهد برگشتند وما هم پنج شنبه اخر شب یعنی ٢٨ شهریور راهی ساری شدیم ساعت ٣ صبح بود که رسیدیم همه خواب بودن عمو سالار خونه مامانی بود اخه قرار بود با بابا برن ماهیگیری شما فسقلی تا رسیدیم بیدار شدی وقدم رو میرفتی خلاصه شب رو خوابیدیم بابایی نزدیک صبح برگشت بعد از خوردن صبحانه مشغول بازی شدی به همه جا سرک میکشیدی فدات شم تا درب اتاق باز میموند میدویدی ومیرفتی رو ایوون چند بار خدا بهم رحم کرد که از روی پله ها نیوفتادی بعداز ناهار بابایی رفت پیش دوستاش مامانی هم داشت شام درست میکرد و شماوداداشیت هم مشغول بازی بودند بعدازظهر عمو اینا اومدن خونه مامانی طرفهای غروب هم عمه گلبهار با عمو مسعود وپسرشون به همراه آقا مهیار پسر عمه شهناز بابایی اومدن خونه بابایی شب قشنگی بود اقا مهیار تا دیدنت گفتن وای این چه فرفریه راست میگه تو جوجوی موفرفری منی خدا کنه همیشه موهات فر بمونه وصاف نشه عمه گلبهار هم کلی قربون صدقه ات میرفت وگفت که تو حرم امام رضا چقدر برای پاهای کوچولوت دعا کردن مرسی عمه جونی
اما عمه گلبهار اینا زود رفتن ما هم که خیلی خسته بودیم زود خوابیدیم ما تایکشنبه ٣١ شهریور ساری بودیم خیلی بهمون خوش گذشت شما هم که حسابی واسه خودت بازی کردی امیدوارم همیشه سالم وسرحال باشی عشق من
بازم ممنون از بهترین مرد دنیام که همیشه به فکرآرامش ♥♥♥♥ماست♥♥♥♥